برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۲۳۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۰۴
  دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد  
  جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقهٔ آن زلف خم اندر خم زد  
  حافظ آنروز طرب‌نامهٔ عشق تو نوشت  
  که قلم بر سر اسباب دل خرّم زد  
۱۵۳  سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد بدست مرحمت یارم درِ امّیدواران زد  ۱۹۵
  چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندهٔ خوش بر غرور کامگاران زد  
  نگارم دوش در مجلس بعزم رقص چون برخاست گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد  
  من از رنگ صلاح آندم بخون دل بشستم دست که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد  
  کدام آهن دلش آموخت این آیین عیّاری کز اوّل چون برون آمد ره شب زنده داران زد  
  خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد  
  در آب و رنگ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم چو نقشش دست داد اوّل رقم بر جان‌سپاران زد  
  منش با خرقهٔ پشمین کجا اندر کمند آرم زره موئی که مژگانش ره خنجرگزاران زد  
  نظر بر قرعهٔ توفیق و یمن دولت شاهست بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد  
  شهنشاه مظفّرفر شجاع ملک و دین منصور که جود بی‌دریغش خنده بر ابر بهاران زد