برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۲۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۹۶
  مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق راه مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد  
  نه بهفت آب که رنگش بصد آتش نرود آنچه با خرقهٔ زاهد می انگوری کرد  
  غنچهٔ گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد  
  حافظ افتادگی از دست مده زانکه حسود  
  عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد  
۱۴۲  سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وانچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد  ۱۰۲
  گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست طلب از گم‌شدگان لب دریا میکرد  
  مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو بتأیید نظر حلّ معمّا میکرد  
  دیدمش خرّم و خندان قدح باده بدست واندران آینه صد گونه تماشا میکرد[۱]  
  گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد  
  بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد  
  این همه شعبدهٔ خویش[۲] که میکرد اینجا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد  
  1. در حاشیهٔ خ بخطّ الحاقی و نیز در غالب نسخ جدیده بیت ذیل را اینجا اضافه دارند: آنکه چون غنچه دلش راز حقیقت بنهفت ورق خاطر از آن نسخه محشّا میکرد، ولی در اصل خ و در ق و س و سایر نسخ قدیمه از بیت مزبور اثری نیست
  2. چنین است در خ (?)، سایر نسخ: عقل،