این برگ همسنجی شدهاست.
۹۵
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من | سودای دام عاشقی از سر بدر نکرد | |||||
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من | کاری که کرد دیدهٔ من بی نظر نکرد | |||||
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع | ||||||
او خود گذر بما چو نسیم سحر نکرد |
۱۴۰ | دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد | چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد | ۱۰۱ | |||
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت | آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد | |||||
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار | طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد | |||||
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر | وه که با خرمن مجنون دلافگار چه کرد | |||||
ساقیا جام میم ده که نگارندهٔ غیب | نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد | |||||
آنکه پرنقش زد این دایرهٔ مینائی | کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد | |||||
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت | ||||||
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد |
۱۴۱ | دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد | شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد | ۱۰۹ | |||
آمد از پرده بمجلس عرقش پاک کنید | تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد |