برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۲۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۹۴
  میان مهربانان کی توان گفت که یار ما چنین گفت و چنان کرد  
  عدو با جان حافظ آن نکردی  
  که تیر چشم آن ابرو کمان کرد  
۱۳۸  رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد  ۱۱۳
  سیل سرشک ما ز دلش کین بدر نبرد در سنگ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد  
  یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد  
  ماهیّ و مرغ دوش ز افغان من نخفت وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد  
  میخواستم که میرمش اندر قدم چو شمع او خود گذر بما چو نسیم سحر نکرد  
  جانا کدام سنگ‌دل بی‌کفایتیست کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد  
  کلک زبان بریدهٔ حافظ در انجمن  
  با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد  
۱۳۹  دلبر برفت و دلشدگانرا خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد  ۱۱۴
  یا بخت من طریق مروّت فرو گذاشت یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد  
  گفتم مگر بگریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد