این برگ همسنجی شدهاست.
۹۲
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ | در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد | |||||
نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ | ||||||
چکنم بازی ایّام مرا غافل کرد |
۱۳۵ | چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد | نفس ببوی خوشش مشکبار خواهم کرد | ۱۰۸ | |||
بهرزه بی می و معشوق عمر میگذرد | بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد | |||||
هر آب روی که اندوختم ز دانش و دین | نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد | |||||
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن | که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد | |||||
بیاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت | بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد | |||||
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل | فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد | |||||
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ | ||||||
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد |
۱۳۶ | دست در حلقهٔ آن زلف دوتا نتوان کرد | تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد | ۱۰۴ | |||
آنچه سعیست من اندر طلبت بنمایم | این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد | |||||
دامن دوست بصد خون دل افتاد بدست | بفسوسی که کند خصم رها نتوان کرد |