این برگ همسنجی شدهاست.
کا
صبحست و ژاله میچکد از ابر بهمنی | ۳۳۹ |
طفیل هستی عشقند آدمیّ و پری | ۳۱۵ |
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی | ۳۱۸ |
کتبت قصة شوقی و مدمعی باکی | ۳۲۳ |
که برد بنزد شاهان ز من گدا پیامی | ۳۲۹ |
گفتند خلایق که توئی یوسف ثانی | ۳۳۷ |
لبش میبوسم و در میکشم می | ۲۹۹ |
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی | ۳۰۰ |
می خواه و گلافشان کن از دهر چه میجوئی | ۳۵۳ |
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی | ۳۳۷ |
نوبهارست در آن کوش که خوشدل باشی | ۳۱۹ |
نوش کن جام شراب یک منی | ۳۳۹ |
وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی | ۳۳۴ |
هزار جهد بکردم که یار من باشی | ۳۱۹ |
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی | ۳۳۶ |
یا مبسماً یحاکی درجاً من اللّالی | ۳۲۴ |