این برگ همسنجی شدهاست.
۷۸
شبی که ماه مراد از افق شود طالع | بود که پرتو نوری ببام ما افتد | |||||
ببارگاه تو چون باد را نباشد بار | کی اتّفاق مجال سلام ما افتد | |||||
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم | که قطرهٔ ز زلالش بکام ما افتد | |||||
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز | کزین شکار فراوان بدام ما افتد | |||||
بناامیدی ازین در مرو بزن فالی | بود که قرعهٔ دولت بنام ما افتد | |||||
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ | ||||||
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد |
۱۱۵ | درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد | نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد | ۱۵۱ | |||
چو مهمان خراباتی بعزّت باش با رندان | که دردسر کشی جانا گرت مستی خمار آرد | |||||
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما | بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد | |||||
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکمست | خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد | |||||
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال | چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد | |||||
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت | بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد | |||||
درین باغ از خدا خواهد[۱] دگر پیرانه سر حافظ | نشیند بر لب جوئیّ و سروی در کنار آرد |
- ↑ در بعضی نسخ: ار خدا خواهد (با راء مهمله).