این برگ همسنجی شدهاست.
۶۸
۹۸ | اگر بمذهب تو خون عاشقست مباح | صلاح ما همه آنست کان تراست صلاح | ۹۸ | |||
سوادِ زلف سیاه تو جاعلالظلمات | بیاض روی چو ماه تو فالق الاصباح | |||||
ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص | از آن کمانچهٔ ابرو و تیر چشم نجاح | |||||
ز دیدهام شده یک چشمه در کنار روان | که آشنا نکند در میان آن ملاّح | |||||
لب چو آب حیات تو هست قوّت جان | وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح | |||||
بداد لعل لبت بوسهٔ بصد زاری | گرفت کام دلم زو بصد هزار الحاح | |||||
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان | همیشه تا که بود متّصل مسا و صباح | |||||
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ | ||||||
ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح |
۹۹ | دل من در هوای روی فرّخ | بود آشفته همچون موی فرّخ | ۹۹ | |||
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست | که برخوردار شد از روی فرّخ | |||||
سیاهی نیک بختست آنکه دایم | بود همراز و همزانوی فرّخ | |||||
شود چون بید لرزان سرو آزاد | اگر بیند قد دلجوی فرّخ | |||||
بده ساقی شراب ارغوانی | بیاد نرگس جادوی فرّخ |