برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۹۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۶۴
  میگریم و مرادم از این سیل اشکبار تخم محبّتست که در دل بکارمت  
  بارم ده از کرم سوی خود تا بسوز دل در پای دم‌بدم گهر از دیده بارمت  
  حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع تست  
  فی‌الجمله میکنیّ و فرو میگذارمت  
۹۲  میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت خوش خرامان شو که پیش قدّ رعنا میرمت  ۷۴
  گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست خوش تقاضا میکنی پیش تقاضا میرمت  
  عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست گو که بخرامد که پیش سرو بالا میرمت  
  آنکه عمری شد که تا بیمارم از سودای او گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت  
  گفتهٔ لعل لبم هم درد بخشد هم دوا گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت  
  خوش خرامان میروی چشم بد از روی تو دور دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت  
  گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست  
  ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت  
۹۳  چه لطف بود که ناگاه رشحهٔ قلمت حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت  ۶۲
  بنوک خامه رقم کردهٔ سلام مرا که کارخانهٔ دوران مباد بی رقمت