برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۹۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۶۲
۸۹  یا رب سببی ساز که یارم بسلامت باز آید و برهاندم از بند ملامت  ۵۷
  خاک ره آن یار سفرکرده بیارید تا چشم جهان‌بین کنمش جای اقامت  
  فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت  
  امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت  
  ای آنکه بتقریر و بیان دم زنی از عشق ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت  
  درویش مکن ناله ز شمشیر احبّا کاین طایفه از کشته ستانند غرامت  
  در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی بر می‌شکند گوشهٔ محراب امامت  
  حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیداد لطیفان همه لطفست و کرامت  
  کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ  
  پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت  
۹۰  ای هدهد صبا بسبا می‌فرستمت بنگر که از کجا بکجا می‌فرستمت  ۳۰
  حیفست طایری چو تو در خاکدان غم زاینجا بآشیان وفا می‌فرستمت  
  در راه عشق مرحلهٔ قرب و بعد نیست می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت  
  هر صبح و شام قافلهٔ از دعای خیر در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت