این برگ همسنجی شدهاست.
۵۶
۸۰ | عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت | که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت | ۴۹ | |||
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش | هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت | |||||
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست | همه جا خانهٔ عشقست چه مسجد چه کنشت | |||||
سر تسلیم من و خشت در میکدها | مدّعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت | |||||
ناامیدم مکن از سابقهٔ لطف ازل | تو پس پرده چه دانی که که خوبست و که زشت | |||||
نه من از پردهٔ تقوا بدر افتادم و بس | پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت | |||||
حافظا روز اجل گر بکف آری جامی | ||||||
یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت |
۸۱ | صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت | ناز کم کن که درین باغ بسی چون تو شکفت | ۴۲ | |||
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی | هیچ عاشق سخن سخت بمعشوق نگفت | |||||
گر طمع داری از آن جام مرصّع می لعل | ای بسا دُر که بنوک مژهات باید سُفت | |||||
تا ابد بوی محبّت بمشامش نرسد | هر که خاک در میخانه برخساره نرفت | |||||
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا | زلف سنبل بنسیم سحری میآشفت | |||||
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو | گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت |