برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۵۰
۷۱  زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست در حق ما هر چه گوید جای هیچ اِکراه نیست  ۲۱
  در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ایدل کسی گمراه نیست  
  تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند عرصهٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست  
  چیست این سقف بلند سادهٔ بسیارنقش زین معمّا هیچ دانا در جهان آگاه نیست  
  این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمتست کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست  
  صاحب دیوان ما گوئی نمیداند حساب کاندرین طغرا نشان حسبة للّه نیست  
  هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو بگو گیر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست  
  بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود خودفروشان را بکوی می فروشان راه نیست  
  هر چه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست  
  بندهٔ پیر خراباتم که لطفش دائمست ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست  
  حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست  
  عاشق دردی‌کش اندر بند مال و جاه نیست  
۷۲  راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست  ۸۱
  هر گه که دل بعشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست