برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۷۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۴۹
  گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا نیست  
  عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست  
  در صومعهٔ زاهد و در خلوت صوفی جز گوشهٔ ابروی تو محراب دعا نیست  
  ای چنگ فروبرده بخون دل حافظ  
  فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست  
۷۰  مردم دیدهٔ ما جز برخت ناظر نیست دل سرگشتهٔ ما غیر ترا ذاکر نیست  ۷۵
  اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست  
  بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست  
  عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست  
  عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد هر که را در طلبت همّت او قاصر نیست  
  از روان‌بخشی عیسی نزنم دم هرگز زانکه در روح‌فزائی چو لبت ماهر نیست  
  من که در آتش سودای تو آهی نزنم کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست  
  روز اوّل که سر زلف تو دیدم گفتم که پریشانی این سلسله را آخر نیست  
  سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست کیست آنکش سر پیوند تو در خاطر نیست[۱]  
  1. این مصراع از سعدی و مطلع غزلی از طیبّات است و مصراع دوّم آن اینست : یا نظر در تو ندارد مگرش ناظر نیست.