این برگ همسنجی شدهاست.
۳۴
هر آنکه راز دو عالم ز خطّ ساغر خواند | رموز جام جم از نقش خاک ره دانست | |||||
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب | که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست | |||||
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست بجان | چرا که شیوهٔ آن ترک دل سیه دانست | |||||
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم | چنان گریست که ناهید دید و مه دانست | |||||
حدیث حافظ و ساغر که میزند پنهان | چه جای محتسب و شحنه، پادشه دانست | |||||
بلندمرتبه شاهی که نُه رواق سپهر | ||||||
نمونهٔ ز خم طاق بارگه دانست |
۴۸ | صوفی از پرتو می راز نهانی دانست | گوهر هرکس ازین لعل توانی دانست | ۴۱ | |||
قدر مجموعهٔ گل مُرغ سحر داند و بس | که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست | |||||
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده | بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست | |||||
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم | محتسب نیز در این عیش نهانی دانست | |||||
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید | ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست | |||||
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق | هر که قدر نفس باد یمانی دانست | |||||
ایکه از دفتر عقل آیت عشق آموزی | ترسم این نکته بتحقیق ندانی دانست |