برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۱۸
  ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند  
  فضای سینهٔ حافظ هنوز پر ز صداست  
۲۳  خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست  ۸۸
  برغم مدّعیانی که منع عشق کنند جمال چهرهٔ تو حجَت موجّه ماست  
  ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست  
  اگر بزلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست  
  بحاجب در خلوت سرای خاص بگو فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست  
  بصورت از نظر ما اگر چه محجوبست همیشه در نظر خاطر مرفَه ماست  
  اگر بسالی حافظ دری زند بگشای  
  که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست  
۲۴  مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه‌کشی شهره شدم روز الست  ۲۰
  من همان‌دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق چار تکبیر زدم یک‌سره بر هر چه که هست  
  می بده تا دهمت آگهی از سرّ قضا که بروی که شدم عاشق و از بوی که مست  
  کمر کوه کمست از کمر مور اینجا ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست