این برگ همسنجی شدهاست.
۷
| ما را بر آستان تو بس حقّ خدمتست | ای خواجه بازبین بترحُم غلام را | |||||
| حافظ مُرید جام میست ای صبا برو | ||||||
| وز بنده بندگی برسان شیخ جام را | ||||||
| ۸ | ساقیا برخیز و درده جام را | خاک بر سر کن غم ایّام را | ۹ | |||
| ساغر می بر کفم نه تا ز بر | برکشم این دلق ازرق فام را | |||||
| گر چه بدنامیست نزد عاقلان | ما نمیخواهیم ننگ و نام را | |||||
| باده درده چند ازین باد غرور | خاک بر سر نفس نافرجام را | |||||
| دود آه سینهٔ نالان من | سوخت این افسردگان خام را | |||||
| محرم راز دل شیدای خود | کس نمیبینم ز خاص و عام را | |||||
| با دلارامی مرا خاطر خوشست | کز دلم یکباره برد آرام را | |||||
| ننگرد دیگر بسرو اندر چمن | هر که دید آن سرو سیم اندام را | |||||
| صبر کن حافظ بسختی روز و شب | ||||||
| عاقبت روزی بیابی کام را | ||||||
| ۹ | رونق عهد شبابست دگر بستان را | میرسد مژدهٔ گُل بلبل خوش الحان را | ۸ | |||