برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۶
۶  بملازمان سلطان که رساند این دعا را که بشکر پادشاهی ز نظر مران گدا را  ۱۲
  ز رقیب دیو سیرت بخدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را  
  مژهٔ سیاهت ار کرد بخون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا  
  دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا  
  همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را  
  چه قیامت است جانا که بعاشقان نمودی دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را  
  به خدا که جرعهٔ ده تو به حافظ سحرخیز  
  که دعای صبحگاهی اثری کند شما را  
 
۷  صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای می لعل فام را  ۶
  راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را  
  عنقا شکار کس نشود دام بازچین کانجا همیشه باد بدستست دام را  
  در بزم دور یک دو قدح درکش و برو یعنی طمع مدار وصال دوام را  
  ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش پیرانه سر مکن هُنری ننگ و نام را  
  در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آدم بهشت روضهٔ دارالسّلام را