برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۲۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
قلا
  رسد ز چرخ عطارد هزار تهنیتت چو فکرتت صفت امر کن فکان گیرد  
  مدام در پی طعن است بر حسود و عدوت سماک رامح از آن روز و شب سنان گیرد  
  فلک چو جلوه‌کنان بنگرد سمند ترا کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد  
  ملالتی[۱] که کشیدی سعادتی دهدت که مشتری نسق کار خود از آن گیرد  
  از امتحان تو ایّام را غرض آنست که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد  
  وگرنه پایهٔ عزّت[۲] از آن بلندتر است که روزگار برو حرف امتحان گیرد  
  مذاق جانش ز تلخیّ غم شود ایمن کسی که شکّر شکر تو در دهان گیرد  
  ز عمر برخورد آنکس که در جمیع صفات[۳] نخست بنگرد آنگه طریق آن گیرد  
  چو جای جنگ نبیند بجام یازد دست چو وقت کار بود تیغ جان‌ستان گیرد  
  ز لطف غیب بسختی رخ[۴] از امید متاب که مغز نغز مقام اندر استخوان گیرد  

    «عروس خاوری» مطلق مغرب یعنی جهت مخصوص مقابل مشرق و خاور است نه آن شهر بخصوص،

    بعضی نسخ: ز وضع قدر،

    مراد از توأمان در اینجا برج جوزا نیست چه برج جوزا کمربندی ندارد بلکه مراد از آن در اینجا مسماحةً و مجازاً بعلاقهٔ مجاورت صورت جبّار معروف است در جنوب برج جوزا که او را نیز عرب جوزا گوید چه اوست که دارای کمربند بسیار زیبای درخشانی است که عرب نطاق الجوزا و منطقة الجوزا گوید،– و بشرح ایضاً مراد خواجه از «جوزا» درین بیت دیگر خود جوزا سحر نهاد حمایل برابرم یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم بهمان دلیل مذکور در فوق بقرینهٔ «حمایل» همین صورت جبّار است نه برج جوزای معروف،

  1. چنین است در هندی و نوّاب و سودی، سایر نسخ: ملامتی،
  2. چنین است در منعم و هندی،