برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۲۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
قکط


  پیامی آورد از یار و در پیش جامی بشادی رخ آن یار مهربان گیرد  
  نوای مجلس ما را چو برکشد مطرب گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد[۱]  
  فرشتهٔ بحقیقت سروش عالم غیب که روضهٔ کرمش[۲] نکته بر جِنان گیرد  
  سکندری که مقیم حریم او چون خضر ز فیض خاک درش عمر جاودان گیرد  
  جمال چهرهٔ اسلام[۳] شیخ ابواسحاق که ملک در قدمش زیب بوستان گیرد  
  گهی که بر فلک سروری عروج کند نخست پایهٔ خود فرق فرقدان گیرد  
  چراغ دیدهٔ محمود[۴] آنکه دشمن را ز برق تیغ وی آتش بدودمان گیرد  
  باوج ماه رسد موج خون چو تیغ کشد بتیر چرخ برد حمله چون کمان گیرد  

    قصیده هیچ ندارد، و در بسیاری از نسخ خطّی دیگر نیز قریب هشت یا نه بیت از ابتدای این قصیده با بیت تخلّص ذیل خیال شاهی اگر نیست در سر حافظ چرا بتیغ زبان عرصهٔ جهان گیرد بصورت غزل در باب غزلیّات مسطور است،

    بعضی نسخ: لبش، بعضی دیگر: سرش،

    چنین است در اغلب نسخ، بعضی دیگر: در دهان، برخی دیگر: در میان،

    چنین است در هفت نسه، حن: چو چشم خویشتنم،– این بیت بر فرض صحّت نسخ شاهدی است بر صحّت استعمال ضمایر «خودش و خودم و خودت» بهمین معمول امروزه یعنی نفسه و نفسی و نفسک بعربی، ولی در کلام فصحا اغلب این ضمایر در مواردی استعمال میشوند که ضمایر متّصلهٔ شین و میم و تاء مفعولٌ به باشند مانند این بیت دیگر خواجه داده فلک عنان ارادت بدست تو یعنی که مرکبم بمراد خودم بران (یعنی بمراد خود مرا بران)، و این بیت او در همان قصیده: خصمت کجاست در کف پای خودش فکن یار تو کیست بر سر و چشم منش نشان (یعنی او را در کف پای خود افکن)، و این بیت او شنیده‌ام که ز من یاد میکنی گه گه ولی بمجلس خاص خودم نمیخوانی (یعنی بمجلس خاص خود مرا نمیخوانی)،

  1. در اغلب نسخ این بیت در همین موضع یعنی بعد از «پیامی آورد از یار» و قبل از «فرشتهٔ بحقیقت» مسطور است، و انسب این بود که این بیت در جای دیگر میبود و بدینطریق جملهٔ معترضهٔ ما بین نعوت متوالیهٔ شیخ ابواسحق یعنی