برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
قکح
  صبا نگر که دمادم چو رند شاهدباز گهی لب گل و گه زلف ضیمران گیرد  
  ز اتّحاد هیولا و اختلاف صور خرد ز هر گل نو نقش صد بتان گیرد[۱]  
  من اندر آن که دم کیست این مبارک دم که وقت صبح درین تیره خاکدان گیرد  
  چه حالتست که گل در سحر نماید روی[۲] چه آتشست که در مرغ صبح‌خوان[۳] گیرد  
  چه پرتوست که نور چراغ صبح دهد[۴] چه شعله است که در شمع آسمان گیرد[۵]  
  چرا بصد غم و حسرت سپهر دایره‌شکل مرا چو نقطهٔ پرگار در میان گیرد  
  ضمیر دل نگشایم بکس مرا آن به که روزگار غیورست و ناگهان گیرد  
  چو شمع هر که بافشای راز شد مشغول بسش[۶] زمانه چو مقراض در زبان[۷] گیرد  
  کجاست ساقی مه‌روی که من از سر مهر چو چشم مست خودش[۸] ساغر گران گیرد  

    و جملهٔ «که کند در قدح سیاهی مشک» درست واضح نیست،– و «چراغ سحرگهان» کنایه از آفتاب است،

    چنین است در اکثر نسخ، نخ و حن: که چون بشعشعهٔ نو کحل جان گیرد، ملک و ی: که همچو شعشعهٔ نور کحل جان گیرد،– مقصود ازین مصراع بطبق هیچیک از نسخ معلوم نشد،

    چنین است در نخ و تقوی ۲، ی: بخطّ شمس،– مقصود ازین تعبیر بطبق هیچیک ازین سه نسخه معلوم نشد و این بیت را جز در سه نسخهٔ مذکوره در هیچیک از نسخ دیگر ندارد،

  1. چنین است یعنی بتان جمع بت در نخ و ملک، بعضی نسخ: بیان (با باء موحّده و یاء حِطّی)، بعضی دیگر: بنان (با باء موحّده و نون)، برخی دیگر: خرد ز هر گل نقش رخ بتان گیرد،–
  2. بعضی نسخ: رخ،
  3. مرغ صبح‌خوان کنایه از بلبل است (برهان)،
  4. چراغ صبح و شمع آسمان هر دو کنایه از آفتاب است،
  5. نخ سیزده بیت اوّل این قصیده را که بهمین بیت ختم میشود در باب غزلیّات بعنوان غزل درج کرده است و ابیات ما بعد را تا آخر