برگه:حافظ قزوینی غنی.pdf/۱۲۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
قکج
  بنام[۱] طرّهٔ دلبند خویش خیری کن که تا خداش نگه دارد از پریشانی  
  مگیر چشم عنایت ز حال حافظ باز وگرنه حال بگویم بآصف ثانی  
  وزیر شاه‌نشان خواجهٔ زمین و زمان که خرّمست بدو حال انسی و جانی  
  قوام دولت و دنیی[۲] محمّد بن علی که میدرخشدش از چهره فرّ یزدانی  
  زهی حمیده خصالی[۳] که گاه فکر صواب ترا رسد که کنی دعوی جهانبانی  
  طراز دولت باقی ترا همی‌زیبد که همّتت نبرد نام عالم فانی  
  اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود همه بسیط زمین رو نهد بویرانی  
  ترا[۴] که صورت جسم ترا هیولائیست چو جوهر ملکی در لباس انسانی  
  1. چنین است در منعم و بعضی نسخ دیگر، بعضی دیگر: بیاد،
  2. چنین است در اغلب نسخ، بعضی دیگر: دنیا (با الف)، منعم و حن: قوام دولت و دین محمّد بن علی، بعضی دیگر: قوام ملّت و دین محمّد بن علی، (و بر هر دو تقدیر وزن فاسد است)،
  3. چنین است در جمیع نسخ،– و اقرب بقیاس «حمید خصال» است بتذکیر صفت (و شاید در نسخ اصلی نیز همین نحو بوده و سپس تحریف شده است) زیرا چنانکه در کتب نحو در باب صفت مشبهه مشروحاً بیان شده و اینجا موقع تفضیل آن نیست در این نوع ترکیبات صفت مشبهه با معمول خود یعنی در موردی (مثل حسن وجه) که معمول صفت نه الف و لام داشته باشد مثل حسن الوجه و نه ضمیر عاید بموصوف مثل حسن وجهه افصح آنست که در صفت ضمیر موصوف مستتر و ما بعد او تمیز یا مضاف الیه باشد و در نتیجه صفت باید با موصوف سببی خود مطابقه کند در تذکیر و تأنیث نه با معمول خود، و چون موصوف در اینجا مذکّر است (یعنی ممدوح) پس افصح چنانکه گفتیم «حمید خصال» است بجای «حمیده خصال» ولی ممکن است اگر هم در نسخ تحریفی نباشد که خواجه بتوهّم تعبیر «خصال حمیده» و بقیاس بر آن مسامحةً «حمیده حصال»