برگه:تاریخ ملل قدیمه مشرق - چاپ اول.pdf/۳۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
(۳۴)

اعلیحضرت مسلّح شد و جوشن پوشید. اسب‌های بزرگ که عرّاده پادشاه را می‌کشیدند ویکتواراتِبِس و نوریت‌ساتیسفِت بودند (ویکتواراتِبِس یعنی فتح در تِبِس و نوریت ساتسیفت یعنی نوریت راضی و نوریت یکی از ربه‌النوع‌های مصری بوده). رامسِس چون حرکت کرده داخل صفوف قبایل خِتا شد امّا تنها و بدون اینکه احدی با او همراه باشد همین که از روبروی دشمن گذشت جنگجویان ختا او را تعاقب کردند و دوهزار و پانصد عرّاده فرعون را احاطه نموده و راه مراجعت وی مسدود شد. در هر عرّاده سه نفر آدم بود. آن‌وقت اعلیحضرت گفت: ای پدر من ای آمُن کجایی، آیا پدر پسر را فراموش می‌کند؟ آیا من برای تو قربانی‌های زیاد نکردم؟ منزل مقدّس تو را پر از سیر ننمودم؟ معبدی برای تو نساختم که کرورها سال بماند؟ اموال خود را به مخزن‌های تو نفرستادم؟ من آنم که تمام دنیا را دادم تا قلمرو تو را آباد و بامکنت نمایم. از تو استغاثه می‌کنم ای پدر من، ای آمُن، این منم تنها در میان لشگری بیشمار. سربازان من را رها کردند. هیچ‌یک از سواران از عقب سر من نیامدند لکن به عقیده من آمُن برای من بهتر از یک کرور سرباز و صدهزار سوار و ده هزار برادر و پسر است در صورتی که آنها با هم متفّق باشند. کار آدمیزاده هیچ است آمُن بر آنها غلبه می‌نماید.

(رامسِس گوید) صدای من تا هِزْمُن‌تیس رفته آمُن شنید و به یاری من آمده به من دست داد و از عقب سر با من حرف زده گفت: ای رامسِس، آسوده باش که به جانب تو شتافتم، ای رامسِس