برگه:تاریخ ملل قدیمه مشرق - چاپ اول.pdf/۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۳۱
 

مجسّمهٔ مِمْنُن   یکی از سلاطین سلسلهٔ هیجدهم موسوم به آمِنوفیس سیّم دو مجسّمهٔ بزرگ داشت که هریک را از یک پارچه سنگ تراشیده بودند. یکی از این دو مجسّمه را وقتی زلزله خراب کرد یعنی قدری از آن را ریخت و کمی بعد از انهدام هر روز صبح وقت طلوع آفتاب صوت‌ها از مجسّمه شنیده می‌شد که شباهت به صدای تار چنگ داشت. مصری‌ها می‌گفتند مجسّمه آواز می‌خواند و یونانی‌ها گمان می‌کردند آن هیکل مجسّمهٔ مِمْنُن ربّ‌النوع و پسر اُرُرْ یعنی فلق می‌باشد و پسر هر روز برای ورود مادر که فلق باشد به اصوات مذکوره تسبیح و تهلیل می‌نماید. هادریَن (آدْریَن) امپراطور روم این واقعه را شنیده با زوجهٔ خود به مصر سفر کرد که آواز خواندن مجسّمه را به گوش خویش بشنود امّا امپراطور دیگر که سِپتیم‌سِوِر باشد به خیال افتاد که مجسّمه را مرمّت کند و به حالت قبل از زلزله معاودت دهد. چنین کردند و از آن وقت آوازه‌خوانی مجسّمه موقوف شد. دانشمندان علّت آن اصوات را ظاهر ساخته و گفته‌اند سنگ مجسّمه در جایی شکاف به هم رسانیده در آنجا شبنم نفوذ می‌کرد چون اشعّهٔ اوّلیهٔ آفتاب آن رطوبت را بخار می‌نمود سنگ را به اهتزاز و صدا درمی‌آورد. پس از آنکه مجسّمه مرمّت شد و شکاف مسدود گشت آن اهتزاز و صدا از پی کار خود رفت.

سلسلهٔ نوزدهم   این سلسله دو سلطان معتبر داشته که هردو از فاتح‌های بزرگ محسوب می‌شدند. یکی را نام سِتی اوّل، دیگری موسوم به رامسِس ثانی واژه ناخوانا.