برگه:تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول.pdf/۹۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
کودتای سوم حوت

دفن کند و حرکت کنند، چاروادار مرا در آخور یکی از طویله‌ها با قنداق بر جا گذاشت و خود و قافله براه افتاده بفیروزکوه رفتند. ساعتی دیگر قافلهٔ دیگر میرسند و در قهوه‌خانهٔ کدوک منزل میگیرند یکی از آنها آواز گریهٔ طفلی را میشنود میرود و کودکی را در آخور میبیند، او را برده گرم میکنند و شیر میدهند و جانی میگیرد و در فیروزکوه بمادرش تسلیم مینمایند!

  از صد هزار طفل کشان رد کند پدر سیمرغ زال را بسوی آشیان برد  

پدرش مرد، مادرش که از اهل محل نبود با طفل صغیر شیرخوار از سوادکوه چنانکه گفتیم بتهران آمد. این خانم برادری داشت ابوالقاسم بیک نام که خیاط قزاقخانه بود و بعد بدرجهٔ سرهنگی رسید و پس از کودتا مرحوم شد، خانم نامبرده نزد برادر خود رفت و طفل را نیز با خود برد و این کودک در خانهٔ دائی خود بزرگ شد.

از روزی که بحد رشد رسید آثار گردن‌فرازی و سرکشی در او پیدا آمد و تا پانزده سالگی آزاد و راست‌راست راه میرفت، در آن هنگام دائی او وی را بعنوان پیاده قزاق بفوج اول قزاقخانه سپرد و رئیس این فوج غلامرضاخان میرپنجه بود و در آن فوج قرار گذاشتند هر سواری که بیمار شود یا غایب باشد این پیاده قزاق به نیابت او سوار شده وارد صف گردد.

مظفرالدین شاه چند عدد «شصت‌تیر» وارد کرد بود از آنجمله یکی بقزاقخانه داد ـ عبداللّه خان معروف به «ماژور سرهنگ» که پدرش روزی ماژور فوج اتریشی بوده است فرمانده گروهان شصت‌تیر شد و رضای قزاق پیاده بسمت وکیلباشی این گروهان انتخاب گردید[۱] و بالاخره فرمانده گروهان شد و رفته رفته در قسمت اداره


  1. طبق تحقیقی که کرده‌ایم در قزاقخانه مدرسه‌ای بود که اطاقهای بالاخانه ویژهٔ اولاد صاحب‌منصبان قزاق و سایر محترمین و اطاقهای پائین خاص اطفال افراد قزاق و اولاد فقرا بود، در آن اوقات از روسیه معلمی برای ورزش جدید بایران آمد که شاگردان قزاق را مشق ورزش بدهد و گروهانی که رضاخان وکیل‌باشی آنجا بود و شصت‌تیر داشتند و ریاست آن با عبدالله خان سرهنگ بود، از شاگردان پایین بودند و این

(بقیه در ذیل صفحهٔ ۷۱)

۷۰