پس خوانندهٔ عزیز ملاحظه کرد که فکر تغییر وضع در هر سری دور میزده است و از شاه تا شهزاده و از عالم تا عامی همه دریافته بودند که با این وضع شربالیهود و اصول ریاکاری و پوشانیدن لباس ملی بر اغراض فرومایهٔ شخصی نمیتوان کار کرد و همه درصدد بودند که از طریق کودتا و جمع قوای متشتت و تمرکز آنها میتوان بسرمنزل مقصود رسید، منتهی رفیق ما که زود تر از همه کامیاب شد بدین بیت «لسانالغیب» رطباللسان بود که میفرماید:
من بسر منزل عنقا نه بخود بردم راه | طی این مرحله با مرغ سلیمان کردم! |
☆ ☆ ☆
۱۸ـ کودتای سوم حوت علم شد
آقا سیدضیاءالدین یک سفر بقزوین رفت و باز گشت.
من حس کردم که مشارالیه اینروزها زیادتر از ایام عادی در جنبش و کار است، لذا روزی که پسفردا قوای قزاق وارد تهران شد یعنی اول حوت ۱۲۹۹ با وی بطور صریح و قطعی گفتم که اگر نقشه و فکری دارید که مربوط باوضاع باشد، من با شما موافقت خواهم کرد.....
☆ ☆ ☆
بقزوین گفته شد که پانصد نفر قزاق حرکت کند، و این امر در نتیجهٔ اشاره و فرمان شاه بود. بعد شنیدند که دو هزار نفر حرکت کرده است، معلوم نشد دو هزار نفر هم بدستور دولت بوده است یا بدستور کسانی که نقشهٔ کودتا را قبلا کشیده بودند از قبیل صاحبمنصبان انگلیسی مانند جنرال آیرنساید و کلنل اسمایس و غیره و یا بدستور شاه. و چنانکه خواهیم دید این عده از ینگی امام که بطرف کرج حرکت کردند شاه شنید و متوحش گردید، و بسردار همایون امر کرد که تلگراف کنید این عده بقزوین بازگردد. ولی عده بقزوین باز نگشت و بسر کردگی «رضاخان میرپنجه» بتهران آمد و تصمیم گرفتند که اگر سئوال شد بکجا میآئید بگویند برای رفتن بخانها و دیدن زن