۱۷ـ مقدمات کودتای ۱۲۹۹
شاه میترسید!
اگر چه شاه کاملا پیرو افکار عمومی بود و افکار عمومی هم از طرف روسیه خطری فرض نمیکرد، زیرا آنها تازه سواد قراردادی که بسیار مفید مینمود برای سپهدار فرستاده بودند و خود را با اقامت قوای انگلیس در ایران مخالف معرفی میکردند و این یکنوع همدردی بود که با مردم ایران داشتند. اما در حقیقت شاه از بالشویک میترسید، و از آشوبهای کوچک کوچک شهر تهران که گفتیم اساس حزبی و بنا و بنیاد درستی نداشت و همه مصنوعی بود خوف داشت، نه مایل بود خود را در آغوش انگلیسها بیندازد و مطیع ارادهٔ آنها باشد، و نه جرأت داشت آرام و آسوده بنشیند، تنها اعتماد و پشتگرمی او نیز بقوهٔ قزاقها بود و قزاقها هم در حدود قزوین لخت و بیچاره و بیفرمانده (زیرا درین موقع صاحبمنصبان روسی را بیرون کرده بودند!) و بیحقوق و بیتکلیف درمانده بودند. چه مدتی بود که بودجهٔ قزاقخانه را انگلیسها بحساب دولت ایران میپرداختند و درین موقع در پرداخت بودجهٔ مذکور مدتی بود تاخیر افتاده و آنها دیناری نرسیده بود!
مردم بفکر کودتا افتاده بودند!
در این گیر و دار و بیتکلیفی، مرحوم سیدحسن مدرس بخیال کودتا افتاد، سالار جنگ یکی از پسران بانوی عظمی در ورامین مقداری تفنگ راه انداخته و عدهای تفنگچی دور خود جمع کرد و قرار بود از اصفهان نیز عدهای از الوار مسلح آمده بمشارالیه ملحق شوند و بقراری که میگفتند قصد کودتا و گرفتن طهران را داشتند.
مرحوم مدرس بخود من بعدها میگفت: در آن اوقات «رضاخان» نزد من آمد و گفت من چندی پیش با وثوقالدوله هم صحبت کردم و او بمن توجهی نکرد، حاضرم با شما کار کنم و همدست شویم و باین اوضاع خراب خاتمه دهیم چه میترسم ایران بالشویک شود[۱]!
- ↑ این مصاحبه درست مصادف وقتی است که اینمرد بیآرام و نیزهوش نومید شده و بقول خود میخواست سر بصحرا گذارد و پریشانی اوضاع را خوب احساس کرده بوده است.