معلوم شد که فرمانفرما بعد از ورود قزاق بشهر بقصد پناه بردن بسفارتخانهٔ انگلیس از خانه حرکت کرده و قزاقها او را جلو گرفتهاند، او گفته است صاحبمنصب این عده کیست، گفتهاند: رضا خان میرپنج است، دید که با این شخص آشنایی دارد بقزاقخانه آمد که او را ملاقات کند و اگر میگذاشتم شاهزاده رضاخان را ملاقات کند، کار خراب بود! چه دیدم رضاخان خیلی بشاهزادهٔ فرمانفرما اهمیت میدهد، و هر دقیقه میخواهد که او را احضار کند، لذا دستور دادم شاهزاده را توقیف کردند!
سید ضیاءالدین گفته بود که من نمیخواستم کسی را توقیف کنم، اما بعد از توقیف فرمانفرما ناچار شدم باقی اعیان ورجال را هم توقیف نمایم! اما این ادعا تا چه اندازه مقرون بصحت است، معلوم نیست!
بعد از نصف شب بود ادیبالسلطنه ومعینالملک را که توقیف کرده بودند آوردند گفتم حالتان چطور است، دیدم میخواهند چیزی بگویند ولی نمیگویند و تمجمع میکنند.
معینالملک به سمیعی گفت؛ چرا نمیگوئی؟
بعد معلوم شد قزاقها آنها را لخت کردهاند و هرچه در جیب و بغل آنها بوده ربودهاند!
به صاحبمنصب گفتم: بگوئید هر چه بردهاند بیاورند و بآقایان پس بدهند والا تیرباران میشوند، او هم امر کرد پول و اسبابهای آقایان را آوردند و رد کردند، بعد گفتم بسلامتی تشریف ببرید و از آنها عذرخواهی کردم و گفتم ناچار بودیم با شما اینمعامله را بکنیم، حالا آزادید.
میگوید: تا سه روز بانتظام امور مشغول بودم و دستور جشن مشروطه را دادم، بعد شاه مرا احضار کرد و در ضمن صحبت اظهار کرد که ارکان دولت مرا توقیف کردهاید!
گفتم: دولت شما ارکان نداشت، اگر ارکان میداشت من سید روزنامهنویس با عدهٔ قزاق در شهر تهران چکار میکنم؟»
سپس قرار شد ریاست وزرا را بمن واگذار کنند، گفتم بشرطی قبول میکنم که در فرمان ریاست وزرائی (حضرت اشرف) ننویسید و نیز اختیارات تامه بمن داده شود!» انتهی
☆ ☆ ☆
بالجمله سوء اداره و رشوهخواری وقتی در کشوری از دربار تا ادارات مادون