برگه:تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول.pdf/۱۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دو سند راجع بکودتای سوم اسفند

حضرات گفتند= کجا!

گفتم= تهران!

آقایان که برخاسته بودند بنای چرخ خوردن را گذاشتند و بالاخره گفتند آقا چرا میخواهید بتهران بروید؟ گفتم: میرویم که تهران جنایت‌کار را بتوپ ببندیم، گفتند ژاندارم و سرباز آنجا است و خونریزی میشود.

گفتم: امر میدهم ژاندارم و سرباز را بتوپ ببندند!

گفتند: آقا دولت است امر بتوقف عده داده است، گفتم: دولت تا حالا کجا بود، و امر کردم حضرات را توقیف کردند!

رضان خان همه جا همراه من بود ولی متزلزل و مردد بود و من باو امر میدادم و او را باخود هر طرف میکشیدم که: بیا برویم!

رضا خان گفت: آخر ژاندارم دم دروازه است، گفتم: اهمیت ندارد آنها را بتوب میبندیم![۱]

عده راه افتاد.

من در اتومبیل نشسته بودم، دستور دادم توقیف‌شدگان را در اتومبیل دیگر مواظب باشند و از عقب من آنها را بیاورند.

وارد شهر شدیم، کسی دست در نیاورد، وارد میدان مشق شدیم، توقیفی‌ها را در اطاقی نگاهداشتند، و بعد از شلیک توپ و تصرف نظمیه و کمیساریاها بقزاقان که مأمور شهر شدند امر کردم مواظب باشند کسی بسفارتخانها پناه نبرد.

بعد از نصف شب بود، با رضاخان نشسته بودیم، ناگاه سربازی وارد شد و برضا خان گفت: شاهزادهٔ فرمانفرما میخواهند با شما ملاقات کنند.

دیدم رضاخان فوراً گفت: شاهزادهٔ فرمانفرما، واز جا برخاست!.. یافتم که باز خود را باخته است و الان کار خراب میشود... او را نشاندم و بقزاق گفتم، بگو چند دقیقه آنجا تشریف داشته باشند.

رضاخان با تردید نشست!


  1. خواننده میداند که سید ضیاءالدین از حرکت ژاندارم با توطئهٔ قبلی و عملیاتی که کرده بودند و موافقت اولیای وزارت جنگ و غیره اطلاع داشت و میدانست که آنها تیراندازی نخواهند کرد.
۱۱۴