«بیست هزار تومان پول نقد در میان قزاقان که زیر امر رضاخان بودند قسمت شد، و دو هزار تومان بخود رضاخان دادم، زیرا بین راه حس کردم که در سرعت حرکت متأنی است و تردید دارد!
شب سوم حوت در مهرآباد بودیم، شیپورچی آماده بود که شیپور حرکت بزند، ناگاه خبر دادند که از طرف شاه و دولت جمعی برای ملاقات فرمانده دستهٔ قزاق آمدهاند و معلوم شد معینالملک از طرف شاه و ادیبالسلطنه از طرف سپهدار و کلنل هیگ و ژنرال دیکسن از طرف سفارت انگلیس باتفاق آمده میخواهند رضاخان را ملاقات نمایند.
من با رضاخان تبانی کردم که چطور صحبت کند و نیز قرار شد اگر لازم شد که من با او مشورت کنم بعنوان اتاماژر مشارالیه را احضار خواهم کرد.
من پشت در اطاق دیگر پنهان شدم و مواظب حضرات بودم.
حضرات وارد شدند و نشستند، و از قول دولت و شاه و سفارت انگلیس پیغام دادند که نباید اینعده وارد شهر شوند دیدم رضاخان گفت: اطاعت میکنم!...
من بیاندازه متوحش شدم، زیرا کار بکلی خراب شده بود و دیدم مشارالیه پاک خودرا باخته و یکباره تسلیم شده است!
فوراً رضا قلیخان (امیر خسروی) را فرستادم که برود و بارباب بگوید: اتاماژور شما را میخواهند.
رفت و گفت.
کسی از حضار گفت= اتاماژور کیست؟
شنیدم که رضاخان هم گفت: بله اتاماژور دیگر کیست؟!
ناچار من خود وارد اطاق شدم گفتم: سلام علیکم! بشیپورچی هم دستور دادم که بمحض اینکه من وارد اطاق آقایان شدم شیپور حرکترا بزند، و وارد شدم.
صدای شیپور حرکت، حضرات را دستپاچه کرد و گفتند: ما از طرف دولت آمدهایم و فرمان شاه است که نباید قوی حرکت کند.
من گفتم= ما هم از طرف ملت آمدهایم و باید امشب این عده بشهر بروند، و برضاخان گفتم بیا برویم!