البته اینها نباید بشهر تهران میرفتند و بایستی آنجارا دور میزدند.
پیش از ظهر بشاهآباد رسیدیم، اسواران تبریز بقهوهخانهٔ قلعهٔ سلیمانخان رفت و هنگ گارد سوار در ده ورداورد منزل گرفت، یکدسته مسلسل سبک در شاهآباد ماند و مسلسل را پیاده کرده کنار راه رو بتهران گذاشتند. عصری سردار همایون با اتومبیل آمد، پاسداران او را نگاهداشتد و سرتیپ احمدآقاخان بملاقات او رفت، سردار همایون پرسید رضانخان امیرپنجه کجا هستند؟ سرتیپ پاسخ داد خدمت رئیس دیویزیون (لشکر قزاق را دیویزیون قزاق میگفتند) در «کلاک» تشریف دارند، سردار همایون پیش خود اندیشید که اگر من رئیس دیویزیون قزاق هستم پس آنکس که در کلاک میباشد کیست و اگر او رئیس دیویزیون قزاق است من چکاره هستم، در هر صورت پرسید که میشود بخدمت ایشان رفت؟
سرتیپ پاسخ داد، مانعی ندارد به کلاک تشریف ببرید.
سردار همایون بسوی کلاک روانه شد ولی بآنجا نرفت و بقراری که میگفتند از زیر «وردآورد» بتهران برگشته بود، همانوقت سرهنگ اماناللهمیرزا جهانبانی (سرلشکر اماناللّه جهانبانی) باچند اتومبیل سواری و چند نفر از گماشتگان نصرتالدوله که از اروپا بر میگشتند بشاهآباد رسیدند و آنها را در همانجا نگاهداشتند، سید ضیاءالدین طباطبائی با چند نفر دیگر هم بشاهآباد آمدند و مدتی با سرتیپ احمدآقا خان و کاظمخان صحبت کردند و برگشتند.
نزدیک نیمه شب سرتیپ احمدآقاخان مرا خواست و دستور داد چهار هزار تومان پول برداشته در اتومبیل ایشان بگذارم و خود نیز همراه باشم.
دستور را انجام دادم و همراه ایشان و سروان کاظمخان بقهوهخانهٔ قلعهٔ سلیمان خان رفتیم، در آنجا سرتیپ برای افسران و قزاقان اسواران تبریز نطقی کرد که مضمون آن چنین بود:
«ما کسانی هستیم که برای دفاع از آب و خاک و خانهٔ خود فداکاریهائی کرده در جنگلهای رشت و مازندران گرسنه و برهنه در زیر سیل بارانهای دریای خزر سینههای خود را سپر گلوله ساختیم و منافع مشتی خائنان مرکز را حفظ کردیم. در عوض این گروه بیعاطفه وقتی ما را در پنجهٔ خیانت افسران روسی در قزوین دیدند حاضر نشدند با ما همراهی کنند. اینها نمیخواهند ما آسایش داشته باشیم، وقتی تقاضای مرخصی میکردیم که برای دیدن زن و بچهٔ خود بتهران برویم از قبول آن خودداری میکردند