شاهزاده حرف خود را در اینجا قطع کرده قدری بفکر رفت بعد روی کرد بمن و اظهار نمود برای اول شب جواب کاغذ وزیر مختار انگلیس را خواهد نوشت و اول شب اطلاع خواهیم داد که دومرتبه پیش من بیائید. بعد صحبتهای متفرقه پیش آمد. من اظهار نمودم از دیدن توپخانه در اوجان فوقالعاده امیدوار شدم چونکه درست مطابق توپخانه انگلستان بود. شاهزاده از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد و چشمای او درخشیدن گرفت گفت بلی میرزا ابوالحسنخان هم همین مطلب را بمن اظهار نمود و گفت وقتی که توپخانه ایران را دیدم تصور نمودم که بار دیگر خود را در انگلستان مشاهده میکنم. او بمن اطمینان داد توپخانه ما مانند توپخانه انگلستان است.
بیچاره شاهزاده اگر توپخانه انگلستان را بچشم خود دیده بود معلوم بود که در افکار او چه انقلابی تولید مینمود و نتیجهٔ آن برای ایران تا چه اندازه مفید میشد... شاهزاده مرا مرخص نمود. پس از آن برای من میوه و شربتهای گوناگون فرستاد که تمام در کاسههای چینی مرغوب بود و روی آنها شالهای کشمیری انداخته بودند و در میان سینیهای نقره قرار داشت. من بعادت ایرانیان شاهزاده را دعا نمودم و بفراشهای نیز انعام دادم.
در نیمهً شب شاهزاده فراش مخصوص خود را با فانوسهای بزرگ دنبال من فرستاد و مرا احضار نمود. وقتی که بحضور شاهزاده رسیدم در همان محلی که روز او را دیده بودم نشسته بود و در مقابل او فقط دو دانه شمع میسوخت. بعد بمن اشاره نمود در یک ذرع فاصله بنشینم و خیلی بشاهزاده نزدیک بودم. بعد گفت کتابچه یادداشت خود را در بیاورم. شاهزاده مطالب را گفت و من در کتابچه خود یادداشت کردم و آنچه که باید در جواب وزیر مختار نوشته شود نوشتم. بعد مرا مرخص نمود. من فوری مراجعت نمودم و صبح روز دیگر ساعت هشت در تبریز بودم...
در این مواقع روابط ایران و عثمانی خیلی تیره بود و ما تمام نفوذ خود را چه در استانبول و چه در ایران بکار میبردیم که دشمنی این دو دولت بدوستی مبدل گردد.[۱]
- ↑ در این موقع موضوع اختلاف بین ایران و عثمانی همانا قضایای والی بغداد