جلوس کرده بود. در مقابل شاه میرزا شفیع صدراعظم و امینالدوله ایستاده بودند. در طرف دیگر چهار نفر از نجبا[۱] در لباسهای فاخر ایستاده بودند. در دست یکی از آنها تاج شاه بود در دست دیگری شمشیر شاه. سومی تیر و کمان شاه و چهارمی سپر و تبرزین شاه را نگاهداشته بود.
صدراعظم جلو افتاده سفیر را بطرف شاه هدایت نمود. سفیر تعظیم نموده مراسله پادشاه انگلستان را بطرف شاه گرفت. شاه اشاره کرد در نزدیک او بگذارد و در همانجا که شاه اشاره نموده بود پاکت را زمین گذاشت. بعد انگشتر الماسی را که بعنوان هدیه از جانب پادشاه انگلستان حامل بود پس از ادای عبارت مناسبی تقدیم کرد. شاه در جواب اشاره بمکتوب پادشاه انگلستان نموده گفت این مراسله برای من بهتر از یک کوه الماس است. بعد شاه اشاره نمود سفیر بنشیند. سفیر نشست. بعد بصحبت شروع شد و شاه با یک لحن مخصوص از ملت انگلیس تعریف نمود اظهار کرد فوقالعاده آن ملت در نظر شاه محترم است.
در اینموقع سفیر انگلیس فرصت پیدا کرده از میرزا ابوالحسن خان شیرازی تعریف نمود. شاه او را احضار کرد. فوراً حاضر شده کنار حوض ایستاد. شاه باو رو کرده گفت آفرین! آفرین ابوالحسن! تو روی مرا در مملکت بیگانه سفید کردی. من هم روی تو را سفید خواهم کرد. تو از نجیبترین خانوادههای مملکت من هستی. بحول الهی من تو را بمقامهای بلند اجداد تو خواهم رسانید در این موقع ابوالحسنخان بخاک افتاد بطوریکه پیشانی او بخاک میرسید.»[۲]
پادشاه ایران چندی بعد نماینده مختار دولت انگلیس را رسماً بحضور پذیرفت. این بار شاه با تمام جواهرات خود در روی تخت سلطنتی جلوس نموده بود و تاج مخصوص شاهنشاهی را بر سر داشت که تمام آن دانه نشان و بجواهر نفیس آراسته شده و عبارت نصر منالله و فتح قریب در آن نقش شده و بازوبندهای الماس و دانهنشان خود را در بازو داشت و حضور رفتن سفیر پادشاه انگلستان تقریباً مانند سابق بود که