بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
*
*
مرا گرم کن
(و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی مرا خیس کرد
و سردم شد، آنوقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد)
*
*
در این کوچههائی که تاریک هستند
من از حاصلضرب احساس و کبریت میترسم
من از سطح سیمانی قرن میترسم
بیا تا نترسم من از شهرهائی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا بازکن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج فولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد
و آنوقت
حکایت کن از بمبهائی که من خواب بودم، و افتاد
حکایت کن از گونههائی که من خواب بودم، و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیروداری که چرخ زرهپوش از روی رؤیای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید