برگه:انقلاب ایران.pdf/۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
(ث)
سرآغاز

ایرانرا بانگلستان دعوت نموده، و بکمک رجال آزادمنش انگلیسی، انجمنی برپا کرده، آشکارا بهواداری ما برخاست.

عقیده و ایمان براون در شئون ایران و ایرانیان، در متن کتاب بتفصیل از نظر خواننده گرامی خواهد گذشت.

و اما نگارنده که نه بنیه جسمی و نه حالت روحیم درخور ترجمه و تتبع چنین کتاب مهمی بوده؛ از اینها گزشته مشکلاتی از نداشتن منابع اصلیه (که مرحوم براون با هوش و قریحه خداداد و معلومات عمیقی که در زبان فارسی و عربی داشته از فارسی و تازی بانگلیسی برده) داشته‌ام. چه برای من که باید آنها را از انگلیسی بفارسی بازگردانم اختلافاتی در مضامین اضطراری بوده است. چنانکه بازپرسی میرزارضا کرمانی را مولف از روزنامه صوراسرافیل، و مطالب زیادی را از تاریخ بیداری ایرانیان (تالیف ناظم‌الاسلام کرمانی) و مقالات حبل‌المتین، یا روح‌القدس و نامه‌های سیدجمال‌الدین ترجمه نموده، که من فارسی آنانرا نتوانستم بدست آورد و ناگزیر به ترجمه از انگلیسی بوده، ولی بارنجی فراوان، تا آنجا که دانسته و توانسته‌ام مطابق اصطلاح و با واژهای متعارفه همان دوره پرورده‌ام. خود این ترجمه که ششماهه با هشت ساعت کار روزانه بپایان رسیده، میزان رنجی را که برده‌ام بدست میدهد، و رجاء وائق دارم از لغزشهای اضطراری مورد عفو و چشم‌پوشی بزرگان قلم و دانشمندان گرانمایهٔ معاصر قرار گرفته و نسلهای آینده نیز بدانند که اگر من با فقد همه‌چیز که خود اذعان دارم، قلم برداشته، بچنین کار خطیری دست زده‌ام، همانا از شور و حرارتی است که از شانزده سالگی بحکم غریزه، که هر موجودی بآشیانه خود دلبستگی و علاقه دارد و امری طبیعی است که در نهاد هر زنده و جنبنده‌ای بودیعت نهاده شده، میبوده - و در این اثر کوچکترین ثمر مادیرا در نظر نداشته، و با اینکه در راه آزادی و عشق بآزادی زاد و بوم نیاکان خود، رنج و زیان فراوان دیده، و در جنگ بزرک نخستین ۱۹۱۴ مدت بیست ماه بهمین گناه در اسارتگاه هند (در سمرپور) بسر برده‌ام، (که در فصل ۲۲ تاریخ فارس و جنگ بین‌الملل، تالیف دوست فاضلم آقای حسین آدمیت بقلم خودم شمه‌ای از آن داستان ثبت شده) و اکنون که مراحل عمرم به شصت رسیده و چهل سال است در وزارت پست و تلگراف بخدمت مشغول و در آستانه بازنشستگی هستم؛ خدایرا شکر که با دیده بصیرت بر بساط کائنات نگریسته؛ از صهبای مناعت و خویشتن‌داری سرشار و روزگاری بقناعت و سبکباری میگزرانم، هنوز پیوسته از غم میهن با دیدار ناملایمات روزافزون، بهره‌ای وافر داشته، و خاطری آزرده دارم که خود در غزلی گفته‌ام:

  « آنسر، که فارغ از غم میهن بود، مباد زان تن، که سر نشد برهش، گوی سر نداشت »  

هرچند این مقدمه بدرازا کشیده میترسم خواننده آزرده گردد، ولی چه باید کرد