انوری (مقطعات)/کی بود کین سپهر حادثه زای
ظاهر
کی بود کین سپهر حادثه زای | جمله از یکدگر فرو ریزد | |||||
تا چو پرویز نست او که مدام | بر جهان آتش بلا بیزد | |||||
در جهان بوی عافیت نگذاشت | چند از این رنگ فتنه آمیزد | |||||
برنخیزد مگر به دست ستم | مکن ندانم کزین چه برخیزد | |||||
می نیارم گریخت گرنه نه من | دیو از این روزگار بگریزد | |||||
به بیوسی چو گربه چند کنم | زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد | |||||
بالله از بس که این لیم ظفر | با مقیمان خاک بستیزد | |||||
آنچنان شد که بر فلک به مثل | شیر با گاو اگر برآویزد | |||||
زانکه باشد که درمزاج فلک | چون پلنگان فسادی انگیزد | |||||
هر کجا در دل زمین موشی است | سرنگون سار بر فلک میزد | |||||
به خدایی که وصف بی چونش | همه اسباب عقل بر هم زد | |||||
کاف کن در مشیتش چو بگشت | صنع بیرنگ هر دو عالم زد | |||||
روح را قبهی مقدس بست | طبه را خرگه مجسم زد | |||||
شحنهی امر و نهی تکلیفش | خیمه بر آب و خاک آدم زد | |||||
که اگر بنده انوری هرگز | به خلاف رضای تو دم زد |