انوری (مقطعات)/شعرهای کمالی آن به سخن
ظاهر
شعرهای کمالی آن به سخن | پای طبعش سپرده فرق کمال | |||||
گرچه نزدیک دیگران نظم است | مجمل از مفردات وهم و خیال | |||||
سخن چند معجزست مرا | در سخنهاش سخت لایق حال | |||||
گویم آن در خزانهای ازل | بود موزون طویلهای لال | |||||
مایهشان داده از مزاج درست | صدف جود ایزد متعال | |||||
همه همچون ازل قدیم نهاد | همه همچون فلک عزیز مثال | |||||
همه را دیده چشم صرف خرد | همه را سفته دست سحر حلال | |||||
به معانی فزوده قدر و بها | چون جواهر به گردش احوال | |||||
از نقاب عدم چو رخ بنمود | آن بلند اختر مبارک فال | |||||
آن جواهر چنان که رسم بود | درفشان بر مراقد اطفال | |||||
ریخت بر آستان خاطر او | روز مولودش آستین جلال | |||||
چون چنان شد که در سخن نشناخت | حلقهی زلف را ز نقطهی خال | |||||
دست طبعش به رشتهی شب و روز | بست بر گوش و گردن مه و سال | |||||
اوست کز خاطر چو آتش تیز | شعر راند همی چو آب زلال | |||||
خاطر من که گوی برباید | به کفایت ز جادوی محتال | |||||
چون بدید آن سخن پشیمان گشت | از همه گفتها صواب و محال | |||||
ای مسلم به نکته در اشعار | وی مقدم به بذله در امثال | |||||
طبع پاکت چو بر سوئال جواب | وهم تیزت چو بر جواب سوئال | |||||
تا زند دست آفتاب سپهر | آب عرض جنوب و عرض شمال | |||||
آفتاب شعار و شعر ترا | بر سپهر بقا مباد زوال |