انوری (مقطعات)/ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
ظاهر
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل | که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست | |||||
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند | که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست | |||||
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم | که این حدیث هم از احمقی و کمدانیست | |||||
اگر به نطق همی حرف و صوت را خواهی | زنخ مزن نه قیاسیست این نه برهانیست | |||||
که این نتیجهی جانست و آن دو قرع هوا | هوا مجسم و جان نز جهان جسمانیست | |||||
برابری چه کنی با کسی که در ملکش | امیر شهر تو در آرزوی سگبانیست | |||||
به شغل دیوان بر من تکبرت نرسد | که دیوی ارچه ترا صد مثال دیوانیست | |||||
ترا اگر عملی داد روزگار چه شد | مرا به جای عمل عملهای یونانیست | |||||
به شهوتی که براندی همی چه پنداری | که در وجود همان لذتست و آسانیست | |||||
به روح من نشوی زنده تات ننمایم | که از چه نوع مرا عیشهای روحانیست | |||||
وگر تو گویی عیش من و تو هر دو یکیست | غلط کنی که مرا عقلی و ترا نانیست | |||||
ترا به روح بهیمیست زندگی و مرا | به فیض علت اولی و نفس انسانیست | |||||
بدین دلیل که گفتم یقین شدت باری | که ملک و ملک مرا باقی و ترا فانیست | |||||
بدین شرف که تو داری و این کرم که تراست | چه جای اینهمه ما در غری و کشخانیست | |||||
گذشت ظلم تو ز اندازه بر مسلمانان | ز کردگار بترس این چه نامسلمانیست | |||||
خدای شر تو از روی خلق دور کناد | که با وجود تو روی جهان به ویرانیست |