انوری (مقطعات)/روزی پسری با پدر خویش چنین گفت

از ویکی‌نبشته

((سرصفحه

| عنوان = انوری (مقطعات) 
| مؤلف = انوری 
| قسمت = (روزی پسری با پدر خویش چنین گفت) 
| قبلی = 
| بعدی = 
| یادداشت = 
)) 
((ب | روزی پسری با پدر خویش چنین گفت | کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید)) 
((ب | گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی | کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید)) 
((ب | عاقل به چنان طایفهی دون نگراید | مردم به سوی مزبله و جیفه نپوید)) 
((ب | بازار یکی مزرعهی تخم فسادست | زان تخم در آن خاک چه پاشی که چه روید)) 
((ب | امید مکن راستی از پشت بنفشه | تا روی تو چون لاله به خونابه نشوید)) 
((ب | قولی نبود راستتر از قول شهادت | زان در همه بازار یکی راست نگوید)) 
((ب | اگر انوری خواهد از روزگار | که یک لحظه بیزاء زحمت زید)) 
((ب | مگس را پدید آورد روزگار | که تا بر سر راء رحمت رید)) 
(()) پایان شعر