انوری (مقطعات)/دوش خوابی دیدهام گو نیک دیدی نیک باد
ظاهر
دوش خوابی دیدهام گو نیک دیدی نیک باد | خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست | |||||
خویشتن را دیدمی بر تیغ کوهی گفتیی | سنگ او لعل و نباتش عود و خاکش عنبرست | |||||
ناگهان چشمم سوی گردون فتادی دیدمی | منبری گفتی که ترکیبش ز زر و گوهرست | |||||
صورتی روحانی از بالای منبر مینمود | گفتیی او آفتابست و سپهرش منبرست | |||||
با دل خود گفتم آیا کیست این شخص شریف | هاتفی در گوش جانم گفت کان پیغمبرست | |||||
در دو زانو آمدم سر پیش و بر هم دستها | راستی باید هنوزم آن تصور در سرست | |||||
چون برآمد یک زمان آهسته آمد در سخن | بر جهان گفتی که از نطقش نثار شکرست | |||||
بعد تحمید خدا این گفت کای صاحبقران | شکر کن کاندر همه جایی خدایت یاورست | |||||
بار دیگر گفت کای صاحبقران راضی مباش | تا ترا گویند کاندر ملک چون اسکندرست | |||||
بازانها کرد کای صاحبقران بر خور ز ملک | زآنکه ملکت همچو جان شخص جهان را در خورست | |||||
گر سکندر زنده گردد از تواضع هر زمان | با تو این گوید که جاهت را سکندر چاکرست | |||||
حق تعالی با سکندر هرگز این احسان نکرد | خسروا تو دیگری کار تو کار دیگرست | |||||
لشکرت را آیت نصر من الله رایت است | رایتت را از ملوک و از ملایک لشکرست | |||||
بیخ جور از باس تو چون بیخ مرجان آمدست | شاخ دین بیعدل تو چون شاخ آهو بیبرست | |||||
صیت تو هفتاد کشور زانسوی عالم گرفت | تو بدان منگر که عالم هفت یا شش کشورست | |||||
هرکه او در نعمتت کفران کند خونش بریز | زانکه فتوی دادهام کو نیز در من کافرست | |||||
بر سر شمشیر تو جز حق نمیراند قضا | حکم شمشیر تو حکم ذوالفقار حیدرست | |||||
دینم از غرقاب بدعت سر ز رایت برکشید | خسروا رای تو خورشید است و دین نیلوفرست | |||||
بر من و تو ختم شد پیغمبری و خسروی | این سخن نزدیک هرکو عقل دارد باورست | |||||
چون سخن اینجا رسید الحق مرا در دل گذشت | کین کدامین پادشاه عادل دینپرورست | |||||
زیور این خطبه هر باری که ای صاحبقران | بر که میبندد که او شایستهی این زیورست | |||||
گفت بر سلطان دین سنجر که از روی حساب | عقد ای صاحبقران چون عقد سلطان سنجرست | |||||
شاد باش ای پادشا کز حفظ یزدان تا ابد | بر سر تو سایهی چترست و نور افسرست | |||||
تا موالید جهان را سیزده رکن است اصل | زانکه نه علوی پدر وان چار سفلی مادرست | |||||
بادی اندر خسروی در شش جهت فرمانروا | تا بر اوج آسمان لشکرگه هفت اخترست |