انوری (مقطعات)/ای حکم ترا قضای یزدان
ظاهر
ای حکم ترا قضای یزدان | داده چو قدر گشادنامه | |||||
تو عمدهی ملکی و ممالک | لوحست و کفایت تو خامه | |||||
در خاک نهاده آب و آتش | پیش سخط تو بارنامه | |||||
در جنب کفت سیاهکامه است | حاشا فلک کبود جامه | |||||
آن شب که در آن جناب میمون | با عیش چنان معالغرامه | |||||
در حجر گک نصیر خباز | بودیم چه خاصه و چه عامه | |||||
از چنگ خیال پر سماتی | وز باده دماغ پر شمامه | |||||
بر دست چپم یگانهای بود | در کسوت جبه و عمامه | |||||
او را بطلب بگو چه کردی | ما را بدو وعده شادکامه | |||||
در آتش صبر چند باشم | ساکن چو سمندر و نعامه | |||||
این قصه چنین بر آب منویس | هم سرکه بده هم آبکامه |