انوری (غزلیات)/جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
ظاهر
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما | دردا که نیستت خبر از روزگار ما | |||||
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم | ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما | |||||
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی | فریاد و نالهای دل زار زار ما | |||||
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند | با ما به یادگاری از آن روزگار ما | |||||
بودیم بر کنار ز تیمار روزگار | تا داشت روزگار ترا در کنار ما | |||||
آن شد که غمگسار غم ما تو بودهای | امروز نیست جز غم تو غمگسار ما | |||||
آری به اختیار دل انوری نبود | دست قضا ببست در اختیار ما |