امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی)/چون من بدو نامه زین ورق پیش
ظاهر
چون من بدو نامه زین ورق پیش | راندم قلمی ز نکتهی خویش | |||||
از روح قدس شنیدم آواز | کای کرده لب تو گوش من باز | |||||
نی آن رقم خیال کردی | بل جادویی حلال کردی | |||||
آن به که کنون، درین تفکر | کاهل نشوی به سفتن در | |||||
یک شیشه که خوش فرو توان برد | بهتر ز دو صد سبوی پر درد | |||||
هر گه که علم شدی به کاری | در غایت آن به کوش باری | |||||
از اندک خوب شو فسانه | نی از حشوات بی کرانه | |||||
یک دانهی نار پخته، در کام | بهتر زد و صد سبوی پر درد | |||||
یک شاخ که میوهای دهد تر | بهتر ز هزار باغ بی بر | |||||
یک صفحه پر از خلاصهی شوق | بهتر ز دو صد کتاب بی ذوق | |||||
آن کس که رقاق میده یابد | از بهر سبوس کی شتابد | |||||
کوته سخنی، ستوده حالیست | بسیار سخن زدی ، ملالیست | |||||
در گوش من از سپهر نیلی | آمد چو ندای جبرئیلی | |||||
خوش خوش، به توکل خداوند | دریای گهر گشادم از بند | |||||
هان ای شنوندهی خبردار | کردم خبرت، بیا و بردار | |||||
آن موج زنم کنون، که از در | گردد همه دامن جهان پر | |||||
نقشی که به نامهی نحست است | هر چند که یک به یک درست است | |||||
من نیز چنانک خواندم این حرف | اینجا همه کرد خواهمش صرف | |||||
تا سر خوش جام اولین دست | گردد ز شراب دومین مست | |||||
چون ساقی پیش صاف را برد | عیبم نکند کسی بدین درد، | |||||
یارب، چو تمام گردد این ماه | در وی مدهی خسوف را راه | |||||
امید که گاه ناامیدی | بخشی، سیهی مرا سپیدی | |||||
چون یافت دل این امیدواری | ای خامه بیار تا چه داری |