امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی)/فرخنده شبی که آن جهان گیر
ظاهر
فرخنده شبی که آن جهان گیر | از نطع زمین شد آسمان گیر | |||||
برخاست ز خوابگاه این دیر | در مرقد چرخ شد سبک سیر | |||||
برداشت ازین خرابه محمل | در منزل ماه کرد منزل | |||||
ز آنجا به طریق تاجداری | بنشست به دومین عماری | |||||
ز آنجا بسر بلندی بخت | شد تخت نشین سیمین تخت | |||||
ز آنجا که رسید بر چهارم | شد خواجهی آن خجسته طارم | |||||
ز آنجا چو ز بر کشید رایت | شد والی پنجمین ولایت | |||||
ز آنجا چو بلند بارگه گشت | شبها ز ششم شکارگه گشت | |||||
ز آنجا چو نمود بیشتر جهد | شد مهدی خاص هفتمین مهد | |||||
ز آنجا چو شد آن طرف روانه | شد خازن هشتمین خزانه | |||||
ز آنجا چو پرید بر نهم بام | و آزاد شد از شکنج نه دام | |||||
بازار جهت گذاشت بر جای | بنهاد به نطع بی جهت پای | |||||
سر ز آن سوی کاینات بر کرد | ملک ازل و ابد نظر کرد | |||||
بست از دو دوال بند نعلین | شهبند غرض به قاب قوسین | |||||
دید آنچه عبارتش نسنجد | در حوصلهی خرد، نگنجد | |||||
دید ار خدای، دید بی غیب | گفتار ز حق شنید بی رییب | |||||
ز آن گفت و شنید بی کم و کاست | هم گفتن و هم شنیدنش راست | |||||
کرد از کف غیب شربتی نوش | کز هستی خود شدش فراموش | |||||
با بخشش پاک بندهی پاک | آمد سوی بنده خانهی خاک | |||||
پس داد بهر خجسته یاری | ز آوردهی خوبش یادگاری | |||||
بودند همه ز سینهی پر | جویی هم ازان محیط پر در | |||||
بوبکر بغار هم قدم بود | فاروق به عدل محترم بود | |||||
و آن حرف کش جریده پرداز | با خازن علم بود هم راز | |||||
هر چار چو هشت باغ بودند | پروانهی یک چراغ بودند |