امیر خسرو دهلوی (گزیده از مجنون و لیلی)/ای داده به دل خزینهی راز
ظاهر
| ای داده به دل خزینهی راز | عقل از تو شده خزینه پرداز | |||||
| ای دیده گشای دوربینان | سرمایه دهی تهی نشینان | |||||
| ای توبه همین صفت سزاوار | نام تو گره کشای هر کار | |||||
| ای جلوه گر بهار خندان | بینا کن چشم هوشمندان | |||||
| ای جان به جسد فگندهئی تو | هر کس که به جز تو، بندهی تو | |||||
| اندیشه بهر بلندی و پست | بگذشت و نزد به دامنت دست | |||||
| پس در ره تو ز تیزهوشی | بیهوده بود سخن فروشی | |||||
| آن به زنیم سر، خرد را | اقرار کنیم ما عجز خود را | |||||
| با تو نه سخن رفیع سازیم | نادانی خود شفیع سازیم | |||||
| داننده تویی بهر چه رازست | سازنده تویی بهر چه سازست | |||||
| کاری که خرد صلاح آن جست | موقوف به کار سازی تست | |||||
| قفل همه را کلید بر تو | پنهان همه پدید بر تو | |||||
| لطف تو انیس مستمندان | قهر تو هلاک زورمندان | |||||
| گر لطف کنی و گر کنی قهر | در هر دو بود ز مرحمت بهر | |||||
| همواره در تو جای من باد | توفیق تو رهنمای من باد | |||||