امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/خداوندا چو جان دادی دلم بخش
ظاهر
خداوندا چو جان دادی دلم بخش | دل عاشق، نه جان عاقلم بخش | |||||
درونی ده که بیرون نبود از درد | به بیرون و درون نبود ز تو فرد | |||||
چنان دارم که تا پاینده باشم | نه از جان بلکه از دل زنده باشم | |||||
چنان شو جانب خود رهنمایم | که از خود بگسلم سوی تو آیم | |||||
چنان کن خانهی طینت خرابم | که از هر سو در آید آفتابم | |||||
چنان نه یاد خود اندر ضمیرم | که با یاد تو میرم، چون بمیرم | |||||
چنان بنیاد عشق افگن درین دل | که روید جاودانی سبزه زین گل | |||||
چنانم خوان سوی خویش از همه سو | که رویم در تو باشد از همه روی | |||||
چنانم ده می پی در پی عشق | که فردا مست خیزم از می عشق | |||||
گرفتارم به دست نفس خود رای | به رحمت بر گرفتاری ببخشای | |||||
به نور دل چنان کن زنده جانم | که بعد از مردگی هم زنده مانم | |||||
ز نفس تیره کیشم، کش به یک بار | پس آنگه سوی خویشم کش به یک بار | |||||
گدایی را چنان ده بار درگاه | کزان درگه نداند سوی خود راه | |||||
مرا در شعلههای شوق خود نه | چو خاکستر شوم بر باد در ده | |||||
نسیمی نام زد فرما ز سویت | که بیهوش ابد گردم به بویت | |||||
بدان زنده دلان کاندر تف و تاب | نخفتند از غمت، تا آخرین خواب | |||||
که چون آید زمان خفتنم تنگ | به بیداری در دم تو کن آهنگ | |||||
پس از خوابی که بیداری نیابم | چو بیداری دهی فردا ز خوابم | |||||
گشاده کن چنان چشم امیدم | که بخت آرد ز دیدارت نویدم | |||||
حیاتی ده مرا در جستجویت | که میرم، تا زیم، در آرزویت | |||||
بدان مقصود خواهش بخش راهم | که از تو جز تو مقصودی نخواهم | |||||
ز همت نردبانی نه درین خاک | که بتوانم شدن بر بام افلاک | |||||
امیدی ده که ره سویت نماید | کلیدی ده که در سویت گشاید | |||||
چو دادی از پی طاعت وجودم | به طاعت بخش توفیق سجودم | |||||
به کاری رهنمونی کن دلم را | که نسپارد به شیطان حاصلم را | |||||
مرا با زندگانی بخش یاری | که تا جان دادنم دل زنده داری | |||||
بده با آشنایی آب خوردم | که من زان آشنایی زنده گردم | |||||
مبر نزدیک شانم در غم و سور | که دور از من بوند چون توئی دور | |||||
نماز من، کزو رویم به پستی است | برون طاعت، درون صورت پرستی است | |||||
نیازی ده ز ملک بی نیازی | کزان گردد نماز من نمازی | |||||
بهر چه آید درونم دار خرسند | برون هم، زیور خرسندیم بند | |||||
چو راه دور نزدیک است پیشم | چنان دار از کرم نزدیک خویشم | |||||
که از خود دور صد فرسنگ باشم | به یادت بی دل و بی سنگ باشم | |||||
چوره پیش است، زاد منزلم ده | چو جان خواهی ستد، باری دلم ده | |||||
چو خواهد خفت، لابد، نفس باطل | پس از بیداریش خسپان تهی گل | |||||
چو خاکم بر سر افتد در ته خاک | تو کن، بر خاکساری، رحمت ای پاک |