امیر خسرو دهلوی (انتخاب از مثنویات)/بعد دو روزی که رسیدم ز راه
ظاهر
بعد دو روزی که رسیدم ز راه | زآمدنم زود خبر شد به شاه | |||||
حاجبی آمد بشتابندگی | داد نویدم به صف بندگی | |||||
شه چو در چیدهی من دیده تر | مهره بچید از ندمای دیگر | |||||
گفت که : ای ختم سخن پروران! | ریزه خور خو آنچهی تو دیگران | |||||
از دل پاکت که هنر پرور ست | همت ما را طلبی در سرست | |||||
گر تو درین فن کنی اندیشه چست | از تو شود خواستهی من درست | |||||
خواسته چندانت رسانم ز گنج | کز پی خواهش نبری هیچ رنج | |||||
گفتمش: ای تا جور جم جناب! | بخت ندیده چو تو شاهی به خواب | |||||
من که بوم داعی مدحت طراز؟ | تا چو توئی را به من آید نیاز؟ | |||||
باغ ، نه از گل طلبد رنگ وبوی | ابر ، نه از قطره بود آب جوی | |||||
حاصلم از طبع کژ و فکر سست | نیست مگر پارسی نادرست! | |||||
گر غرض شاه براید بدان | دولت من روی نماید بدان | |||||
گفت : چنان بایدم، ای سحر سنج! | کز پی من روی نه پیچی ز رنج | |||||
جسم سخن را به هنر جان دهی | شرح ملاقات دو سلطان دهی | |||||
نظم کنی جمله به سحر زبان | قصهی من با پدر مهربان | |||||
تا اگرم هجر درآرد ز پای | آیدم از خواندن آن دل به جای ! | |||||
این سخنم گفت و به گنجو رجود | از نظر لطف اشارت نمود | |||||
برد مرا خازن دولت چو باد | مهر زر و خلعت شاهیم داد |