امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/ندانم تا چه بادست این که ازگلزار میآید؟
ندانم تا چه بادست این که ازگلزار میآید؟ | کزو بوی خوش گیسوی آن دلدار می آید | |||||
بیا ساقی و پیش از مردنم می ده که جان در تن | باستقبال خواهد شد که بوی یار می آید | |||||
مگر بیدار شد بختم که آن روی که درخوابم | نبود امید پیش دیدهی بیدار می آید | |||||
از آن مهتاب جان افروز کانشب بود مهمانم | جهان تیره ست بر من چون شب مهتاب می آید | |||||
من اینجا زار میسوزم به تاریکی و تنهایی | وای همسایهی غافل ترا چون خواب می آید ؟ | |||||
گریبانم مگیر ای محتسب چون می پرستم من | کزین دامان تو بوی شراب ناب می آید |