| | | | | | |
|
مهی گذشت که آن مه به سوی ما نگذشت |
|
شبی نرفت که برجان ما بلا نگذشت |
|
|
مرا ز عارض او دیر شد گلی نشگفت |
|
چو گلبنی که بر او هیچگه صبا نگذشت |
|
|
گذشت در دل من صد هزار تیر جفا |
|
که هیچ در دل آن یار بیوفا نگذشت |
|
|
مسیح من چو مرا دم نداد جان دادم |
|
ولیک عمر ندانم گذشت یا نگذشت |
|
|
کبوتری نبرد سوی دوست نامهی من |
|
کز آتش دل من مرغ در هوا نگذشت |
|
|
چه سود ملک سلیمانت خسروا به سخن |
|
که هدهد تو گهی جانب سبا نگذشت |
|
|
درین هوس که ببیند به خواب چشم ترا |
|
بخفت نرگس و بیدار گشت و باز بخفت |
|
|
بباغ با تو همی کرد سرو پای دراز |
|
به یک طپانچه که بادش بزد دراز بخفت |
|
|
به تشنگی بیابان عشق شد معلوم |
|
که سایه شین سلامت نه مراد این سفر است |
|
|
چه نقش بندی از اندیشهیی که بی عشق است |
|
چه روی بینی از آیینه یی که در زنگ است |
|
|
هزار پاره کنم جان مگر که در گنجد |
|
که چشم خوبان همچون دهانشان تنگ ست |
|
|
شگوفه غالیه بو گشت و باغ گلرنگ است |
|
هوای بادهی صافی و نغمهی چنگ است |
|
|
مکن ز سنگدلی جور بر من مسکین |
|
که آخر این دل مسکین دل است نی سنگ است |
|
|
هزار سال ترا بینم و نگردم سیر |
|
ولی دریغ که بنیاد عمر محکم نیست |
|