| | | | | | |
|
من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها |
|
کجا خسبد کسی کش میخلد در سینه عقربها؟ |
|
|
گهی غم میخورم گه خون و میسوزم به صد زاری |
|
چو پرهیزی ندارم جان نخواهم برد ازین تبها |
|
|
چه بودی گر دران کافر جوی بودی مسلمانی |
|
چنین کز یاربم میخیزد از هر خانه یا ربها |
|
|
دعای دوستی از خون نویسند اهل درد و من |
|
به خون دیده دشنامی که بشنیدم از آن لبها |
|
|
ز خون دل وضو سازم چو آرم سجده سوی او |
|
بود عشاق را آری بسی زینگونه مذهبها |
|
|
بناله آن نوای باربد برمیکشد خسرو |
|
که جانها پایکوبان میجهد بیرون ز قالبها |
|
|
سوختهی رخت اگر سوی چمن گذر کند |
|
در دل خود گمان کند شعله گرم لاله را |
|
|
تو ز پیاله میخوری من همه خون که دم به دم |
|
حق لبم همی دهی از لب خود پیاله را |
|