| | | | | | |
|
جعد مرغولت که در هربند او صد حلقه است |
|
دام دلهای اسیران گرفتار بلاست |
|
|
هر که در کوی تو بویی برد از عالم گذشت |
|
هر که از دردت نصیبی یافت فارغ از دواست |
|
|
بی رخت از پا فتادم بیلبت رفتم ز دست |
|
قدر گل بلبل شناسد قدر باده می پرست |
|
|
هست سر بردوش من باری و باری می کشم |
|
تا مگر اندازمش در پای خوبان عاقبت |
|
|
رای آن دادم که خونم را بریزند اهل حسن |
|
شد موافق رای من با رای خوبان عاقبت |
|
|
بارها گفتم که ندهم دل به خوبان لیک دل |
|
گشت از جان بنده و مولای خوبان عاقبت |
|
|
با چنان خونین لبی کاید همی زو بوی شیر |
|
خون من میخور حلالست آن چو شیر مادرت |
|
|
چشم من دور ار بگویم مردم چشم منی |
|
زانکه هرساعت همی بینم برآب دیگرت |
|